امشب دلم و دست و تنم نه توان اندیشیدن و نه توان نوشتن و توان خواندنم ، دل گرفت ام ولی زه چه ، از چه ؟ برای چه ؟ حالتی است بس گرفته حس ماندن ؟ نه نرفتن ؟! جاماندن ، چه تصویر دانی زنهنم درهم است گویا صدا و سیمای زهنم آنتن پرانده و گاهی آهنگی از ماندن و خاطرات ندیده و نخوانده زمزمه می کند وای من کجایم ؟چه می کنم ؟ قصدم نه این بود ، فکرم نه این بود ، این چه شکستگی فکریست که عاید من است؟ از جنس فاصله های زمانی ، جامانده از افکار . کارم وا مصیبت است. خوشحال می شم از نظراتتون بهره ببرم
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت